اِستِپـاژ

علیرضا نکویی
mordad1383@yahoo.com

اِستِپـاژ*
به سرعت داخل کوچه پيچيدم. جلوي اولين در ايستادم. با عجله پياده شدم. و از روي صندلي عقب آباژورو برداشتم. از روي جوي آب پريدم و از ميان شاخه هاي شمشاد و درختان کوچک سرو بين جو و پياده رو گذشتم وتوي افکار خودم غرق بودم. هيچوقت مثل اين زمان وقت کم نياوردم. هرچي فکر ميکردم کلي کار داشتم ميبايست انجام بدم. ديروز تازه اين خونه رو رهن کردم و هفته ي ديگه...... نه.... نه....... درست هشت روزه ديگه فرصت بود. در خونه رو باز کردم پله ها رو دوتا سه تا شلنگ انداز بالا رفتم.
برق مشکي کفش واکس زده اي به آرامي در پاگرد پيش رو ظاهر شد. سرمو بالا بردم. براي اولين بار ديدمش، پليوري يقه اسکي بهاره قرمز رنگ به تن داشت. همچين شق و رق با اون شلوار اتو کشيده با تمانينه ار پله ها پايين مي آمد. با اينکه تو اون لحظه فکر مي کردم ثانيه ها هم مهم اند اما قدمام سست شد. سخت تحت تاثير وقار و ظاهر آرام او شدم. مثل يه بچه مودب پله ها رو يکي يکي ادامه دادم. با اون صورت کشيده ولاغرش چهره ي بشاشي داشت. رو در رو هم قرارگرفتيم. نفس نفس زنان با قدري مکث تونستم صدامو پيدا کنم،
- سلام
لبخندي زد: سلام عزيزم.
يه پله پايين تر از او ايستادم، ادامه داد
: پس شما مستاحر جديد اين آپارتمان هستيد. فکر ميکنم خونه خوش يمني براي شما باشه. شنيدم بزودي ازدواج مي کنيد. اميدوارم همسايه ي خوبي براي هم باشيم.
- انشاالله، خونه خوش يمني ست خصوصا اينکه اولين نفر از افراد اين جا رو که زيارت ميکنم شما هستيد. اما گمان نمي کنم همسايه خوبي باشم.
لبخندش خشکيد، ابرو هاش رو چين انداخت و جدي پرسيد
: چرا؟
دست پاموجمع مو جور کردم، شايدم خبر دار ايستادم، هنوز خيلي زود بود براي شوخي.
- شلوغ بازي الان، اسبابکشي و جهازبرون، غوغاي شب عروسيو پاتختي، حسابي آپارتمان رو شلوغ ميکنيم.
لبخندي زد : تا باشه از اين شلوغي ها.
جرات کردم بخندم.
- در هر صورت سالي که نکوست از بهارش پيداست، عاقبت شما بخيرتا پايان سال.
گفت: اين مسايل هم دوراني داره، خاطراتي و ......... لذتي هم داره. امروز صبح به خانم ... هه ....؟ گفت همسرتان است؟
- پس زري امروزصبح ذکر خير شما رو ميکرد.
: بــلـــه...... به خانم زري گفتم اصلا نگران نباشيد. شما هم مثل يچه هاي من هستين اگر کاري داشته باشيد خوشحال ميشم کمکي کنم. اما الان بايد برم چون سر ساعت هفت بايد جايي باشم واصلا دوست ندارم دير برسم.
- شما بفرماييد مزاحم شما نميشوم و خوشحالم که شما رو ديدم.
از پله ها پايين رفت و من مثل جادوزده ها برگشتم و اونو دنبال کردم. مات حرکات ، رفتار و خونگرميش شدم. در پاگرد پاييني حرکاتش بيشتر منو جلب کرد. قدماشو باحالتي خاص برميداشت، و به وقارش مي افزود، مثل اینکه بانظم خاصی قدم برمیداشت. یاد رژه نظامی افتادم اما برعکس رژه به نظر نوک پنجه اش زودتر از پاشنه به زمين ميرسد. شيبه يکي آشنا قدم برميدارد شبيه ،،،، شبيه .،،،، خالمه. استپاژه؟!...... دوباره با دقت نگاه کردم اَه.... اما داشت از پله ها بعدي پايين ميرفت. در طي هفته بعد چند نوبت او نو ديدم وبه حرکات پايش دقت کردم بله خودشه استپاژ.
اما چرا او؟ فردي به اين مرتبي ومنظمي که به دقت همه چيز و مواظب بود، و تازه با اين سن سال ! نه .... نه ....حتما اشتباه ميکنم، اصلا من که پزشک نيستم. به فرض خاله م استاپز داره اما اون فرد مرتبي نيست. هميشه اونو شلخته و لاابالي ترين فرد میدونستم. به علت عدم کنترل دقيق مرض قندش بعد سالها حالا در هفتادو هفت، هشت سالگي به گفته ي پزشکان دچار استپاژ شده. اما خاله م کجا و اين کجا؟؟
واين شروع يک حساسيت به قدمها ي او شد. و در نتيجه ناخودآگاه به کفش و ساق شلوار و اتوي ان جلب ميشم. هيچ فرق نمي کرد چه وقت باشه. صبح اول وقته که به سر کار ميره، بعد از ظهراست و به خانه برميگرده يا شبه به پارک ميرود. حتي به گرد روي کفشش به حدي وسواس داشت که چند بار اونو کنار تير برق پايييني پياده رو ديدم که کفششو پاک ميکرد، تازه بعدش ميومد توخونه!
زري شنيده که اين قدر وقت شناس و مبادي تظم اند، که هيجگاه بدون دعوت جايي نميرن. تازه تعريف ميکنن حتي ديدن، که بچه هاشون اگر سرزده اومدن دم خونه، دم در فقط ديدنشون و اصلا به داخل راه ندادن. عقيده شون اينه که هرکي اومد تو خونه مهمونه، وبايد مفصل ازش پذيرايي کرد. بعضي رسوم نبايد بشکنه، حتي اگر اون بچه شون باشه. مدير ساختمان هم بود.همسايه ها ميگن فضاي سبز جلوي خونه، بين جو و پياده رو، به همت او درست شده و هر هفته اونو با آب جو اب ميده. تا اين حد مقيد آداب و رعايت حال ديگرانه. آگر کسي با آب لوله کشي ماشينِ شو بشوره حتمن بهش تذکر ميده. واقعا الگوي يک شهروند، همسايه، ....... نمونه است. خوب فردي با اين کلاس ودقت با سن شصت و پنج شش سال و استپاژ.
يادم مياد يه روز تو پارکينک داشنم دستي به ماشينم ميکشيدم که در باز شد و اومد تو. واقعا يه فاجعه بود، کفشاي خيس و گل آلود. پشت سرش تو پياده رو آب و لجن موج ميزد. آشفتگي رو ميتونستم تو چهرش ببينم، که چرا من اون جا بودم و اونو تو اون وضعيت ميديدم. بي مقدمه گفت: بارها به اين مرتيکه ي دهاتي بي شعورِ بي شرف گفتم آشغال ميوه وسبزي مغازه رو تو جو نريز، ميان زير پل ما گير ميکنن، گند ميزنن به همه جا. ببين چه کثافتي راه انداخته. با دست پياده روي پشت درو نشونم داد. داشتم شاخ در مياوردم اين فحشا رو اون ميده!... خيلي بعيده!... خب مشخسه با چه زحمتي نونسته خودشو تو اون آب ليش به در برسونه. خصوصا يا اون وسواسي که به کفشاش داشت، اگر من جاي او بودم صد تا فخش آبدار نثار جد و آ باد و خواهر ومادر يارو ميکردم. باز صد رحمت به ادب و نزاکتش که فقط به بيشعور، بي شرف و دهاتي بسنده کرده.
يه بار ديگه هم ديدم خيلي از دست مردم ناراحته. اون روزعصر دلم واقعا براش سوخت. از کار ميومدم خونه، کنار تير برق پاييني دولا شده با يه دستمال کاغذي نوک کفششو پاک ميکرد. بلند که شد منو ديد گفت: عجب مردم احمقي هستن آشغالاشونو ميان ميزارن کنار تير برق ما، يکي نيس بگه خوبه ما هم کيسه آشغالامونو بزاريم پشت در اونا. ببين باعث شدن سر کفشم خش بيوفته.
هاج واج موندم کيسه آشغالي نميديدم و نمي تونستم ارتباطي اين بين پيدا کنم. ميخواسنم از ارتباط خش کفشو کيسه آشغالايي که ممکنه يه همسايه بعدا بياره بزاره اون جا بپرسم گفتم
-چرا....
حرفمو قطع کرد و گفت: آخه يه مشت دهاتي بيشعور وبي شرف اند.
سريع راه افتاد و رفت تو.
بالا رو نگاه کردم، به زري که مثل اکثر اوقات پشت پنجره منتظر من بود دست تکون دادم و او با خنده اي جوابمو داد.
سر شام زري کفت فکر ميکنه استپاژ همسايمون مثل خاله ام بدتر شده. عصر که پشت پنجره منتظرم بوده مردِ با موهاي جوگندميش داشت با نوک پاش کيسه هاي کنار تير برقو مينداخت تو جوي آب، هي نوک پاش بدجوري پايين مي اوفته، حتي يکي دو بار هم نوک کفشش به آسفالت پياده رو کشيده شد.
ساوه 3بامداد 1383/6/13
..........................
*Steppage
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

32416< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي